تاریخ انتشار | 13 ژوئن 2021 |
---|---|
فرمت فایل | قابل ویرایش – ورد – word |
تعداد صفحات | 43 صفحه |
در اوايل دهه ۱۹۶۰، نظريه پردازان اجتماعي و تقليد را در برابر نفوذ رفتارگرايي در روانشناسي مطرح كردند. آنان ديدگاه تك بعدي رفتارگرايان مبتني بر تأثيرگذاري محيط بر رفتار انسان قبول نداشتند و معتقد بودند، انسان نه در جايگاهي است كه به وسيله عوامل بيروني محدود و كنترل شود و نه چندان آزاد است كه خارج از تأثيرات محيط رفتار كند؛ رفتار و محيط هر دو قابل تغيير است و محيط تعيينكنندهی صرف رفتار فرد نيست(كديور،۱۳۸۷). در همين راستا، بندورا( ۱۹۸۶، ۲۰۰۴) ديدگاه كنشوري انسان را مطرح كرد كه نقش عمدهاي براي فرايندهاي شناختي، جانشيني، خودگرداني و خودانديشي در سازگاري و تغيير انسان قايل شد. بنابراين، در ديدگاه اجتماعي- شناختي، افراد خودگردان و فعال هستند و توسط نيروهاي محيطي يا زيستشناسي رانده نمیشوند. در اين ديدگاه تعاملي، فرد، اجتماع و عوامل دروني در شكل شناختي، عاطفي، رخدادهاي بيولوژيك، رويدادهاي محيطي و رفتار به عنوان تعيينكنندههاي متعامل عمل نموده، بر روي يكديگر تأثير ميگذارند و از هم تأثير ميپذيرند(كديور،۱۳۸۷).
در واقع، نظريهی اجتماعي– شناختي بر رفتار انسان تأكيد دارد و معتقد است كه افراد به صورت فعال در تحول خويشتن شركت ميكنند و ميتوانند با رفتارشان وقايع و رويدادها را كنترل نمايند. همچنين اين ديدگاه به اين واقعيت اشاره دارد كه افراد باورهاي شخصي دارند كه آنها را توانا ميسازد تا تفكرات، احساسها و رفتارشان را كنترل كنند. به عبارت ديگر، باورها و احساسات انسان بر رفتارش اثر ميگذارد. بنابراين، افراد هم به عنوان فراوردهها و هم به عنوان مولدهاي محيط و نظام اجتماعي خود پنداشته ميشوند(شهني ييلاق و همكاران، ۱۳۸۲)
در الگوي يادگيري بندورا، عوامل شناختي نقش مهمي بازي ميكند، يكي از عوامل مهم شناختي كه بندورا در سال هاي اخير بر آن تأكيد ميكند، خودكارآمدي است. هنگامي كه افراد به انجام كاري مشغول ميشوند، دربارهي تواناييشان براي انجام عمل از خود سؤال ميپرسند” آيا من مي توانم اين كار را به طور موفقيت آميز انجام دهم؟” و بر حسب جوابشان به سؤال، در باره خود قضاوت ميكنند. پيامد اين قضاوتها به صورت عامل انگيزشي عمل ميكند و موجب سطوح بالا يا پايين كارآمدي شخصي ميشود. بنابراين انگيزش هنگامي تقويت ميشود كه فراگيران ميتوانند يا احساس ميكنند كه ميتوانند تكاليف را با موفقيت انجام دهند. در توافق با اين ديدگاه فرد ميتواند كنترلي فراسوي افكار، احساسات و اعمالش تمرين كند.
بندورا خودكارآمدي را دريافت و داوري فرد دربارهي مهارتها و توانمندي هاي خود براي انجام كارهايي كه در موقعيت ويژه به آن نيازمند است تعريف كرده است(شهني ييلاق و همكاران، ۱۳۸۲) و معتقد است كه خودكارآمدي همچون عامل شناختي- انگيزشي، داراي نقشي پرمايه در پديدآوري تفاوتهاي فردي و جنسيتي در گسترهي كاركرد تحصيلي است(بندورا، ۲۰۰۱). راه ديگري كه بندورا(۱۹۹۵) خودكارآمدي را شرح داده، بر حسب ادراك فرد از مقدار كنترلي است كه او بر زندگي خود دارد، افراد ميكوشند بر رويدادهايي كه زندگي آنان را تحت تاثير قرار ميدهند، اعمال كنترل نمايند. با اعمال نفوذ در موقعيتهايي كه آنان ميتوانند مقداري كنترل داشته باشند، بهتر ميتوانند آيندهي مطلوب را تحقق بخشيده و از نتايج نامطلوب ممانعت به عمل آورند. تلاش براي اعمال كنترل بر شرايط زندگي، تقريبا بر هر فردي حكمفرماست، زيرا اين كار ميتواند منافع شخصي و اجتماعي را براي آنان تأمين نمايد. توانايي تأثيرگذاري بر پيامدها، آنان را قابل پيشبيني ميسازد. قابل پيشبيني بودن، آمادگي سازش يافتگي را پرورش ميدهد و نااميدي در اعمال نفوذ بر اموري كه به صورت نامطلوب بر زندگي فرد تأثير ميگذارند، نگراني، دلسردي و نااميدي را پرورش دهد(اعرابيان و همكاران،۱۳۸۳).
از نظر پاجارز(۲۰۰۲) ، باورهاي خودكارآمدي در ميزان تلاشي كه افراد در هر فعاليت بايد صرف نمايند، مدت زماني كه در برخورد با موانع پافشاري مينمايند و در انعطاف پذيري آنان در موقعيتهاي مختلف، تعيينكننده هستند. اين باورها در ميزان تنيدگي و اضطرابي كه افراد در برخورد با موانع تجربه مينمايند، تأثير دارد. افرادي كه باورهاي خودكارآمدي قوي دارند، تكاليف را چالشهايي قوي ميبينند كه بايد بر آنها تسلط يابند، نه به عنوان تهديداتي كه از آن ها دوري نمايند. اين افراد عميقتر در فعاليتها درگير ميشوند و تلاش بيشتري را در موقع شكست به كار ميبرند. افرادي كه داراي باورهاي خودكارآمدي ضعيفي هستند، تكاليف را دشوارتر از آن چه كه هستند، ميبينند كه اين امر باعث تنيدگي و افسردگي و ديد محدود نسبت به مسأله ميشود. یکی از نظریه های مهم روان شناسی یادگیری، که هم جنبه رفتاری دارد و هم شناختی، نظریه شناختی-اجتماعی است که واضع این نظریه آلبرت بندورا(۱۹۷۷) می باشد. روان شناسان رفتارگرا، بیشتر بر محرک های بیرون از فرد به عنوان عوامل کنترل کننده رفتار تأکید می کردند، در مقابل روان شناسان شناختی برای فرآیندهای شناختی اهمیت قائل می شوند. نظریه شناختی-اجتماعی هم عوامل بیرون از انسان(عوامل طبیعی) و هم عوامل شناختی درون انسان را در کنترل افراد مؤثر می داند. بر اساس این دیدگاه، انسان نه به وسیله نیروهای درونی رانده می شود، نه محرک های طبیعی او را به سوی عمل سوق می دهد بلکه کارکردهای روان شناختی بر حسب یک تعامل دو جانبه بین فرد و عوامل محیطی تبیین می گردند. طبق نظریه بندورا، محیط به خودی خود بر رفتار اثر نمی گذارد و تأثیر محیط بر افراد مختلف یکسان نیست، بلکه نحوه عمل فرد بر یک محیط تعیین می کند که چه جنبه هایی از آن محیط بر فرد تأثیر خواهد گذاشت(سیف، ۱۳۸۷).
در دیدگاه شناختی–اجتماعی به منظور فهم ساختار شخصیت باید به فرآیندهای شناختی توجه نمود که در این دیدگاه دو مفهوم ساختاری(خویشتن و اهداف) اهمیت زیادی دارند. خویشتن مجموعه ای از فرآیندهای شناختی است انسان ساختار واحد و مشخصی به نام خویشتن ندارد. در این دیدگاه انسان دارای چندین خودپنداره است که در زمان ها و موقعیت های مختلف تغییرمی کنند. مفهوم خودکارآمدی یکی از ابعاد خویشتن است که توانایی ادراک شده افراد یا قضاوت افراد درباره توانایی هایشان در انجام یک وظیفه یا انطباق با یک موقعیت خاص می باشد. برداشت انسان از کارآمدی خود بر الگوهای فکری،انگیزش،عملکرد و برانگیختگی هیجانی فرد تأثیر می گذارد. پژوهش ها نشان داده است که افرادی که خود را کاملاً کارآمد می دانند. تفکر و احساساتی دارند که از تفکر و احساسات افرادی که خود را ناتوان می بینند متفاوت است. این افراد به جای این که آینده خود را فقط پیشگویی کنند آن را شخصاً می سازند(جوادی و کدیور، ۱۳۸۱).
آلبرت بندورا، با تأکید بر ریشه های اجتماعی رفتار و اهمیت دادن به فرآیند های شناختی در تمام ابعاد زندگی روان شناختی انسان به تحقیقات چند بعدی در زمینه تبیین نقش توانایی های فرد در رفتار علاقمند می شود. عواطف، تفکر و رفتار فرد در هر موقعیت به احساس توانایی او وابسته است. درک فرد از کارآمدی خود، نه تنها بر الگوهای شناختی، بلکه بر انگیزش و برانگیختگی هیجانی او نیز تأثیر می گذارد(کدیور، ۱۳۸۷). یکی از مهم ترین اصول نظریه شناختی-اجتماعی، موجبیت متقابل سه گانه است. از نظر بندورا(۱۹۹۷) شخص، محیط و رفتار بر هم تأثیر متقابل دارند و هیچ کدام از این سه جزء را نمی توان به عنوان تعیین کننده رفتار انسان به حساب آورد. موجبیت متقابل بدین معنا نیست که این عوامل یکدیگر را همزمان و به گونه برابر تحت تأثیر قرار می دهند. قدرت تأثیر، بستگی به فعالیت های افراد و شرایط دارد. بین رفتار و ویژگی های فردی یک تعامل دو طرفه وجود دارد بدین صورت که باورهای افراد، انتظارات و اهداف رفتار را تشکیل می دهند و پیامدهای رفتار ویژگی های فردی را تحت تأثیر قرار می دهد. تعامل بین شخص و محیط شامل تعامل دو جانبه بین ویژگی های شخصی و عوامل محیطی است. انتظارات، باورها و قابلیت های شناختی تحت تأثیر محیط شکل گرفته و تغییر پیدا می کنند و از طرفی همین عوامل بر محیط فرد تأثیر می گذارند و در نهایت رابطه دو جانبه بین رفتار و محیط نشان می دهد که افراد هم مولد و هم محصول محیط شان هستند. این نظریه نشان داد افراد دارای باورهایی هستند که آن ها را قادر می سازد تا درجه ای از کنترل را بر روی افکار، احساسات و فعالیت هایشان اعمال نمایند. این باورها از یک نظام خود به همراه ظرفیت نمادسازی، پیشفکری، یادگیری از طریق مشاهده یا تقویت جانشین، خودآگاهی تعمقی(توانایی اندیشیدن بر اندیشه) و خود تنظیم گری تشکیل شده است و رفتار انسان نتیجه تعامل بین این سیستم شخصی و عوامل موثر بیرونی است
این ها فقط بخشی از متون این مقاله و تحقیق و پروژه به صورت پراکنده و ناقص می باشد ، برای دانلود تحقیق ، دانلود مقاله ، دانلود پروژه به صورت کامل لطفا آن را خریداری نمایید. ( بالای صفحه )
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.