تاریخ انتشار | 29 دسامبر 2020 |
---|---|
تعداد صفحات | 184 صفحه |
فرمت فایل | WORD – قابل ویرایش |
قصههاي محلي يكي از شاخههاي ادبيات عاميانه است كه در فرهنگ عاميانهي همه ملتها ديده ميشود. اين قصهها به شكل روايي انديشهها و جهان بيني ملتها را بيان ميكنند. كهگيلويه و بويراحمد، با قدمت تاريخي چند هزارساله گنجينهي بي همتايي از فرهنگ عاميانه است و قصههاي محلي آن، از كهنترين نمونههاي تفكر و تخيل مردم اين استان است كه كيفيت و مباحث ذهني و غم و اندوه آنها را نشان ميدهد و به منزلهي سند معتبر و سودمندي از تاريخ اجتماعي اين مردم است.
تحليل اين قصهها نشان ميدهد که وضعيت اجتماعي، فرهنگي، سياسي و جغرافيايي استان در بوجود آمدن قصهها نقش داشته است.
پژوهشگر ابتدا چند قصه از قصههاي رايج استان را گردآوري و بازنويسي كرده است و سپس به معرفي و تحليل قصه پرداخته و در پايان كار رايجترين قصهي محلي استان را به طور جداگانه تحليل و بررسي كرده است.
مقدمه
“قصه در اصطلاح بي معني حکايت و سرگذشت است. اثري که تأکيد اصلي آن بر پايهي حوادث شگفت انگيز و خارق العاده است.
در گذشته قصه براي اقوامي که خط نداشتند، نوعي تاريخ نگاري بود و امروز نيز در نگارش تاريخ اجتماعي جامعهها به منزلهي سندي معتبر و سودمند به کار ميرود.
قصه بيان واقعه در امتداد زمان است. ساليان درازي است که زندگي و آداب و رسوم جامعهي ما با هزاران قصه مملو و ممزوج شدهاست. قصهها با هر محيط اجتماعي و محلي انطباق مييابند. ”
قصههاي محلي استان کهگيلويه و بويراحمد يکي از شاخههاي ادبيات عاميانه يا همان فولکلوراست که به طور شفاهي از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشود. اين قصهها روايت آرزوها، باورها و تجربهها و غم و اندوه نياکان اين قوم است که با چاشني خيال، طنز، تمثيل و رمز در قالب قصه بيان شده است.
بخش عمدهاي از ادبيات عاميانهي استان، قصه هايي است که قدمت بعضي از آنها به گذشتههاي دور و حتي پيش از تاريخ برمي گردد که سينه به سينه از گذشتگان به آيندگان رسيده است. نياکان و اجداد ما دور چالهها يا زير لحافهاي کرسي، در چلهي زمستان، شروع به متيل گفتن ميکردند و کودکان با اشتياق فراوان با صداي شرشر باران آنها را در سينهي خود حفظ ميکردند تا روزي آنها هم راويان اين قصهها باشند.
قصههاي محلي استان کهگيلويه و بويراحمد از کهنترين نمونههاي تفکر و تخيل مردم اين استان است که کيفيت و مباحث ذهني و غم و اندوه اين قوم را نشان ميدهد. تحليل اين قصهها نشان ميدهد که وضعيت اجتماعي، فرهنگي، سياسي و جغرافيايي استان در بوجود آمدن قصهها، نقش موثري داشته است به طوري که به جرأت ميتوان گفت هدف از خلق بسياري از قصهها نه فقط سرگرمي، بلکه وحدت قوم و قبيله و بازگو کردن اهداف سياسي خود به زبان رمز با بياني زيرکانه، بوده است.
فضاي قصهها ساده و ابتدايي است و شخصيت پردازي در اين قصهها بسيار کم رنگ است.
اساس اين قصهها بر پايهي پيام اخلاقي، حفظ خوبي، دوري از بدي و به طورکلي حفظ زندگي و ساختن يک زندگي ايده آل، بنا شده است.
قصههايي که در استان روايت ميشوند، بي شمارند تا آنجا که براي بيان يک نکتهي اخلاقي، قصهاي هر چند کوتاه، براي آن خلق شدهاست و اين بيانگر ذهن خلاق سازندگان اين آثار است.
محتواي اکثر قصه ها، روابط اجتماعي رايج بين مردم بوده است. آنچه که به عنوان محتواي قصهها بيان ميشود همان مفهوم زندگي مردم اجتماع است که با بياني اغراق آميز به صورت قصه به روايت در آمده است.
قصههاي رايج در استان گاه با چندين روايت، بيان شدهاند. اين اختلاف روايت، شايد به علت کوچ اقوام کهن لر از منطقهاي به منطقهي ديگر و تغيير قصه در طول زمان باشد و يا علت آن به روايت کنندگان آن برگردد، چرا که گاهي بعضي از آنان سليقهاي عمل کرده و هر آنچه از نظرشان زيباتر و يا هيجان آورتر ميبود به قصه اضافه يا قسمتي از آن را حذف کردهاند.
گاهي نيز ديده ميشود به علت کهولت سن راويان و فراموشي شدن قسمتي از قصه، قسمتي از يک قصه در قصهاي ديگر گنجانده شده و يا يک قصهي بلند به چند قصه تبديل شدهاست. اما آنچه که مهم و موردنظر است، اصل قصههاست که با چندين روايت و با وجود اختلاف، باز هم پا برجا و دست نخورده باقي مانده است.
از ميان قصههاي رايج در استان، ميتوان به وفور، قصه هايي از ملانصرالدين، بهلول، قصه هايي از شاهنامه، کليله و دمنه، مرزبان نامه، و قصههاي قرآن را شنيد.
علاوه برآنها، قصههاي بسيار کوتاهي نيز، در استان رايج است که هر کدام در برگيرنده-ي يک نکتهي اخلاقي است که تعمق در اين قصهها لازم و ضروري است.
کار پژوهشگر در اين پژوهش، جمعآوري و بازنويسي تعدادي از قصههاي بلند و تخيل-آميز منطقهي باشت و گچساران از استان کهگيلويه و بويراحمد است که علاوه بر جذاب بودن محتوا و مضمون آنها، از محبوبيت خاصي نيز بين مردم برخوردار بوده است.
پژوهشگر ابتدا قصههايي از قصهگوهاي روستاهاي مختلف اين مناطق جمعآوري و بعداز بازنگري، کامل شدهي آنها را نزد چند نفر که تمامي قصهها را به طور کامل و بدون تحريف و حذف به ياد داشتند، بازنويسي کرده است.
تمام قصههاي اين پژوهش به صورت کامل و بدون تحريف و حذف توسط زنده ياد آقاي علي درودفرد، آقاي امين محبي و آقاي سيد غفار کشاورز و خانم مرضيه سليماني روايت شدهاند که پژوهشگر کمال تشکر از تمامي اين عزيزان را دارد.
اين روايانگاه با پيچ و خم و فراز و نشيبهاي قصه، آن چنان شنونده را مسحور قدرت روايي خود ميساختند که گوي جهاني تازه براي مخاطب خود خلق ميکردند. جهاني که تمام صحنهها و افراد قصه را جلوي چشم او به تصوير در ميآورند.
اهداف تحقيق
۱- کوشش براي ثبت و ضبط و ترويج ادبيات شفاهيگويش لري براي به دست آوردن هويت ملي خويش در برابر فرهنگهاي جهاني.
۲- کوشش براي ثبت و ضبط ادبيات شفاهيگويش لري براي جلوگيري از زوال و ميرايي آن در گذر زمان.
۳- کوشش براي شناخت يک گونهي کمتر شناخته شدهي ادب محلي در جهت غنا بخشيدن به ادب رسمي کشور.
ضرورت تحقيق
ساده و بي پيرايه بودن اين نوع از ادبيات عاميانه، يکي از دلايل عدم توجه به آن است و اين بيتوجهي يا کمتوجهي و عدم بازنويسي و بازنگري بهآن، به خود بيگانگي به فرهنگ محلي ميانجامد و اين گنجينههاي ارزشمند در دل صاحبان خود مدفون خواهند شد.
علاوه براين نبايد نقش آموزشي اين قصهها را در استحکام رفتارهاي اجتماعي، تحکيم اصول اخلاقي ناديده گرفت. ثبت اين قصهها باعث پايداري فرهنگ قومي و محلي استان ميشود.
مَتَتي
يکي بود يکي نبود، غير از خداي مهربان هيچ کس نبود.
روزي روزگاري در دهي دور افتاده، هفت دختر با پدر و نامادريشان زندگي ميکردند. آنها کارهاي خانه را انجام ميدادند، هيزم جمع ميکردند، ميوههاي جنگلي به خانه ميآوردند و تا آنجا که برايشان امکان داشت قناعت ميکردند.
آنها دختراني عاقل و زيبا بودند و کاري نميکردند که پدرشان ناراحت شود يا نامادريشان بر آنها خرده بگيرد. اسم کوچکترين آنها متتي بود. متتي زرنگتر و عاقلتر از بقيهي خواهرانش بود و از آن جا که حرف هايش درست و عاقلانه بود و از طرفي خودش هم دلسوز و مهربان، همهي خواهرانش او را دوست داشتند و حرفهاي او را گوش ميدادند. خانوادهي آنها، خانوادهاي فقيري بودند و پدرشان که نه زميني براي کشاورزي داشت و نه گاو و گوسفندي، براي سير کردن شکم خانوادهاش به شکار ميرفت و هر روز نه کبک بزرگ شکار ميکرد و به خانه ميآورد. ولي نامادري، زن بدجنسي بود و درصدد بود تا از دخترها خطايي ببيند تا آنها را از چشم پدرشان بيندازد. اما دختران مهربانتر و عاقلتر از آن بودند که کسي را آزار بدهند يا خطايي کنند. زن که نميتوانست ايرادي از آنها بگيرد، شروع به ناليدن کرد. هر روز ميگفت: آه ما چقدر فقير هستيم! چقدر بدبخت هستم! اگر تعدادمان کمتر بود وضعمان بهتر بود. من از اين زندگي خسته شده ام.
هر شب، وقتي مرد به خانه ميآمد از وضعشان شکايت ميکرد و ميگفت: ما فقط دو نفر هستيم و تو هر روز با سختي نه کبک به خانه ميآوري، اگر هفت دخترت نباشد ما هر روز آن هفت کبک را ميفروشيم و زندگي راحت تري پيدا ميکنيم و وضع مان بهتر ميشود و از اين فقر نجات پيدا ميکنيم. بعد ادامه ميداد تو بايد دخترانت را گم و گور کني! اگر اين کار را نکني من ديگر نميتوانم با اين وضع، زندگي کنم. هر چه شوهرش او را نصيحت ميکرد و ميگفت آنها دختران خوبي هستند، اين کار گناه دارد، مادر ندارند، اين حرفها را نزن! فايدهاي نداشت! زن آن قدر گفت و گفت و بهانه آورد و اخم و غرلند کرد که مرد به ناچار قبول کرد. زن به او گفت: دختران را به بهانهي سيسه جمع کردن شب هنگام به جنگل ببر و رهايشان کن و پنهان از چشم آنها، به خانه بيا. مرد که يک لحظه مهر پدري در وجودش خاموش شده بود، به او قول داد که اين کار را خواهد کرد.
يک روز صبح زود، دختران را از خواب بيدار کرد تا براي چيدن سيسه به کوهستان بروند، آنها هم خودشان را آماده کردند و با پدرشان به راه افتادند. و … .
دختر دال
در روزگاران بسيار قديم، زني بود که بچه دار نميشد و حسرت داشتن بچهاي به دلش مانده بود، اما چارهاي جز تحمل نداشت.
روزي تنها و غمگين در اتاق نشسته بود و به داشتن بچه فکر ميکرد و اشک ميريخت. ساعتي گريه کرد و آهي کشيد و بعد بلند شد و به حياط رفت. تخم بزرگي وسط حياط افتاده بود. زن جلو رفت و تخم را برداشت و اطرافش را نگاه کرد و چون کسي را نديد، تخم را ميان پارچهاي گذاشت و پارچه را مانند قنداق بچه دور آن، پيچاند، طوري که انگار بچهاي در ميان آن به خواب رفته بود و با خوشحالي آن را در گهوارهاي که خودش درست کرده بود، گذاشت و شروع به تکان دادنش کرد و لالايي خواند.
آن قدر غرق در لالايي خواندن بود که فراموش کرد، براي شوهرش غذايي درست کند يا چاي و آب آماده کند. وقتي شوهرش به خانه آمد، خانه را به هم ريخته و کثيف ديد و زن را غرق در لالايي خواندن! زن از جايش بلند نشد که آب يا غذايي براي شوهرش بياورد. مرد که خسته و عصباني بود، با صداي بلندي گفت: چه کار ميکني؟ پس بلند شو آبي، ناني آماده کن! مگر نميبيني خسته و کلافه ام.
زن گفت: مگر نميبيني، دستم بند است، بچه ام گريه ميکند، نميتوانم. مرد گفت: چرا، ميبينم اما بچه! بچه کجا بود؟ زن گفت: مگر نميبيني بچه ام در گهواره خوابيده است و دارم برايش لالايي ميخوانم. مرد ميدانست زن بچه دار نميشود و دلش بچه ميخواهد، دلش به حال زن سوخت و ناراحت شد و به او گفت، خودم تکانش ميدهم تو به خانهي همسايه برو و برايم قليان را بياور. وقتي زن به خانهي همسايه رفت تا قليان را بياورد مرد درون گهواره را نگاه کرد و پارچه را باز کرد و تخم را ديد. عصباني شد و تخم را پشت ديوار خانه انداخت. وقتي زن به خانه آمد و به سراغ گهواره رفت ديد، چال هست و خاگ نيست. گريه کرد و کنار گهواره نشست و ديگر براي پيدا کردن تخم بيرون نرفت. و … .
نتيجه گيري
با توجه به گردآوري و بازنويسي و تحليل و بررسي قصههاي محلي استان كهگيلويه و بويراحمد ميتوان نتيجه گرفت كه بعضی از قصههاي محلي استان آينهاي تمام نما از فرهنگ مردم اين ديار است. آن گونه که شرايط محيطي و اقليمي اين ديار نيز بر ذهن مردمان خود در خلق اين آثار تاثير گذاشته است. و…
این ها فقط بخشی از متون این مقاله و تحقیق و پروژه به صورت پراکنده و ناقص می باشد ، برای دانلود تحقیق ، دانلود مقاله ، دانلود پروژه به صورت کامل لطفا آن را خریداری نمایید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.